صفحات: << 1 2 3 4 5 6 ...7 ...8 9 10 11 12 >>
روزي سوراخ كوچكي در يك پيله ظاهر شد
شخصي نشست و ساعت ها
تقلاي پروانه براي بيرون آمدن از سوراخ كوچك پيله را تماشا كرد.
آن گاه تقلاي پروانه متوقف شد
و به نظر مي رسيدكه خسته شده،
و ديگر نمي تواند به تلاشش ادامه دهد.
آن شخص مصمم شد به پروانه كمك كند
و با برش قيچي سوراخ پيله را گشاد كرد.
پروانه به راحتي از پيله خارج شد،
اما جثه اش ضعيف و بال هايش چروكيده بودند.
آن شخص به تماشاي پروانه ادامه داد
او انتظار داشت پر پروانه گسترده و مستحكم شود
و از جثه ي او محافظت كند.اما چنين نشد!
در واقع پروانه ناچار شد همه ي عمر را روي زمين بخزد و
هر گز نتوانست با بال هايش پرواز كند.
آن شخص مهربان نفهميد كه
محدوديت پيله و تقلا براي خارج شدن از سوراخ ريزآن را
خدا براي پروانه قرار داده بود،
تا به آن وسيله مايعي از بدنش ترشح شود و
پس از خروج از پيله به او امكان پرواز دهد.
گاهي اوقات در زندگي فقط به تقلا نياز داريم .
اگر خداوند مقرر مي كردبدون هيچ مشكلي زندگي كنيم،
فلج مي شديم ،به اندازه ي كافي قوي نمي شديم
و هرگز نمي توانستيم پرواز كنيم.
امام خا منه ای
این مقاله بارها و بارها در وبلاگ ها کپی شده است . از آنجا که خیلی عالیه و یقینا بسیار بسیار دشمن سوز، من هم با افتخار به کپی کنندگان این متن ملحق می شوم:
غربیها با سه کلیدواژهی آزادی، دموکراسی، و حقوق بشر افکار عمومی را اداره میکردند…
شرقیها با دو کلیدواژهی مبارزهی پرولتاریا با امپریالیسم و برابری…
اما امام پنج کلیدواژهی قرآنی را در مقابل آن پنج کلیدواژه قرار دادند:
امامتمحوری، امّتگرایی، عدالتگستری، و دوقطبی مستکبرین-مستضعفین اساس تئوری امام خمینی بود.
اصل «امامتمحوری» مهمترین کلیدواژه بود. سیستم امت-امامت حرف جهان شمول اسلامی بود که در عرصهی سیاست احیا شد
شهریور ۵۸ که در مجلس خبرگان قانون اساسی شهید بهشتی کلمهی امامت را در قانون اساسی گذاشت، ریاست آن مجلس با آقای منتظری بود. امام خمینی گفت شما نمیتوانی مجلس را اداره کنی، برو کنار، آقای بهشتی اداره کند. وقتی شهید بهشتی آمد اصل پنجم را مطرح کند که ولی فقیه نائب امام زمان و امام امت اسلامی است، کشور ریخت به هم. بازرگان اعلام استعفای دستهجمعی دولت را کرد. امیرانتظام اعلام کرد که مجلس خبرگان قانون اساسی باید منحل شود. سر یک کلمه کشور ریخت به هم!
ده سال هر کاری کردیم، یک رسانهی غربی پیدا شود که بگوید «امام خمینی»، نشد! همه میگفتند «آیتالله خمینی».
سال ۵۹ به یکی از اساتید یهودی آلمان گفتم «استاد! چرا رسانههای شما نمیگویند امام خمینی؟».
خندهای کرد و گفت «آخرما بعضی چیزها را متوجه شدیم!»… گفت «آقای خمینی یک تئوری جهانی دارد.
وقتی ما بگوییم “امام”، ایشان بین کشورهای دنیا شاخص میشود. چون کلمهی “امام” قابل ترجمه نیست. ولی وقتی بگوییم “رهبر”، این کلمه در فرهنگ غرب بار منفی دارد. دیگر ما ایشان را کنار استالین و موسیلینی و هیتلر قرار میدهیم.
کلمهی “رهبر” به نفع ما و کلمهی “امام” به نفع آقای خمینی است.
از طرف دیگر اگر ایشان یک جایگاه دینی دارد، ما به ایشان میگوییم “آیتالله”، اما “امام” یک بار معنوی دارد!
از طرفی ایشان آن طور میشود امام امت اسلامی که مسلمانهای دنیا را دور خودش جمع بکند!». با این صراحت این را به من گفت.
امام خمینی از دنیا رفتند. آقای هاشمی رفسنجانی آمدند پنج روز بعد از رحلت امام خمینی در دومین خطبهی اولین نمازجمعهی بعد از رحلت امام، راجع به ولایت فقیه دو جمله گفتند. یک : «ما نمیخواهیم بعد از رحلت امام خمینی به جانشین ایشان “امام” بگوییم».
این همه دعوا داشتیم با شرق و غرب؛ امام حاضر شد شهید بهشتی را قربانی کند برای این کلمه؛ قانون اساسی پنج بار روی امامت ولی فقیه تأکید کرده، امام این را از سال ۴۸ مطرح کرده، شما میگویی نمیخواهیم؟ به اسم اعزاز امام خمینی گفتند به جانشیناش نمیگوییم امام! انگار یکی به شما بگوید من چون خیلی شما را دوست دارم، افکار شما را میخواهم با شما دفن کنم! جملهی دومشان این بود : «خبرگان مرجع تعیین نکرده است». یعنی جانشین امام خمینی نه مرجع است و نه امام.
وقتی ایشان جای «امام» گذاشت «رهبر»، «امّت» شد «ملّت».
یعنی عملاً سیستم ملت-رهبر انگلیسیها را پذیرفتیم و سیستم امت-امامت امام خمینی را کنار گذاشتیم.
وقتی «امّت» شد «ملّت»، عناصر امّت یعنی «خواهران و برادران قرآنی» -که وظایفی مثل امر به معروف و نهی از منکر نسبت به هم دارند-، تبدیل شدند به عناصر ملت یعنی «شهروند» و « هموطن».
اما کلمهی سوم یعنی «عدالت»؛ مقدسترین کلمهای که آقای هاشمی در دوران ریاستجمهوریشان ابداع و به تحمیل کردند به نظام اسلامی، کلمهی «توسعه» بود. فرق عدالت و توسعه این بود که «عدالت» را خدا و پیغمبر (ص) و علی مرتضی (ع) تعریف میکنند، اما «توسعه» را صندوق بینالمللی پول و بانک جهانی و صهیونیستهای عالَم.
در عرصهی بینالملل هم دو کلیدواژهی قرآنی «مستکبرین» و «مستضعفین» را ایشان اصلاح کردند و گفتند «مستکبرین» فحش و توهینآمیز است! به جایش بگوییم «قدرتهای جهانی»! خب وقتی گفتی «مستکبرین» باید با آنها «مبارزه» کنی، اما وقتی گفتی «قدرتهای جهانی» باید با آنها «تعامل» کنی. «مستضعفین» را هم کردند «قشر آسیبپذیر»؛ یعنی آدمهای بیعرضهای که خودشان پذیرای آسیباند! پنج کلیدواژهی قرآنی امام خمینی که اساس گفتمان نهضت اسلامی بود، توسط ایشان تغییر پیدا کرد به همان کلیدواژههایی که دشمنان میخواستند.
آیتالله سید محمدباقر حکیم پا میشود میرود نجف. از آنجا نامه مینویسد به «حضرت آیتالله العظمی امام خامنهای». یک هفته بعد شهیدش میکنند. آن مرد بزرگ میفهمد که باید از آنجا پیغام دهد «امام خامنهای». سید حسن نصرالله میفهمد در سختترین شرایطی که دارد، باید بگوید امام خامنهای! ما اینجا نشستهایم و نمیگوییم!
تا موقعی که کلیدواژههای قرآنی امام خمینی –که رأس آنها امام بودن ولی فقیه است- احیا نشود، هر کاری که بکنیم، وصلهپینه کردن است..
دکتر سعید جلیلی
شخص عطاری از اهل بصره می گوید:
روزی در مغازه عطاریم نشسته بودم که دو نفر برای خریدن سدر و کافور به دکان من وارد شدند. وقتی به طرز صحبت کردن و چهره هایشان دقت کردم، متوجه شدم که اهل بصره و بلکه از مردم معمولی نیستند به همین جهت از شهر و دیارشان پرسیدم؛ اما جوابی ندادند.
ما از ملازمان درگاه حضرت حجت علیه السلام هستیم. یکی از جمع ما که در خدمت مولایمان بود، وفات کرده است؛ لذا حضرت ما را مأمور فرموده اند که سدر و کافورش را از تو بخریم.
همین که این مطلب را شنیدم، دامان ایشان را رها نکردم و تضرع و اصرار زیادی نمودم که مرا هم با خود ببرید.
گفتند: این کار بسته به اجازه آن بزرگوار است و چون اجازه نفرموده اند، جرأت این جسارت را نداریم.
گفتم: مرا به محضر حضرتش برسانید، بعد همان جا، طلب رخصت کنید اگر اجازه فرمودند، شرفیاب می شوم والا از همان جا بر می گردم و در این صورت، همین که در خواست مرا اجابت کرده اید خدای تعالی به شما اجر و پاداش خواهد داد؛ اما باز هم امتناع کردند.
بالاخره وقتی تضرع و اصرار را از حد گذراندم، به حال من ترحم نموده و منت گذاشتند و قبول کردند. من هم با عجله تمام سدر و کافور را تحویل دادم و دکان را بستم و با ایشان به راه افتادم، تا آن که به ساحل دریا رسیدیم. آنها بدون این که لازم باشد به کشتی سوار شوند، بر روی آب راه افتادند؛ اما من ایستادم.
متوجه من شدند و گفتند: نترس؛ خدا را به حق حضرت حجت عجل الله تعالی فرجه الشریف قسم بده که تو را حفظ کند. بسم الله بگو و روانه شو.
این جمله را که شنیدم، خدای متعال را به حق حضرت حجت ارواحنا فداه قسم دادم و بر روی آب مانند زمین خشک به دنبالشان به راه افتادم تا آن که به وسط دریا رسیدیم. ناگاه ابرها به هم پیوستند و باران شروع به باریدن کرد.
اتفاقاً من در وقت خروج از بصره، صابونی پخته و آن را برای خشک شدن در آفتاب، بر پشت بام گذاشته بودم.
وقتی باران را دیدم، به یاد صابونها افتادم و خاطرم پریشان شد. به محض این خطور ذهنی، پاهایم در آب فرو رفت؛ لذا مجبور به شنا کردن شدم تا خود را از غرق شدن، حفظ کنم؛ اما با همه این احوال از همراهان دور می ماندم. آنها وقتی متوجه من شدند و مرا به آن حالت دیدند، برگشتند و دست مرا گرفتند و از آب بیرون کشیدند و گفتند: از آن خطور ذهنی که به فکرت رسید، توبه کن و مجدداً خدای تعالی را به حضرت حجت علیه السلام قسم بده. من هم توبه کردم و دوباره خدا را به حق حضرت حجت علیه السلام قسم دادم و بر روی آب راهی شدم.
بالاخره به ساحل دریا رسیدیم و از آن جا هم به طرف مقصد، مسیر را ادامه دادیم. مقداری که رفتیم در دامنه بیابان، چادری به چشم می خورد که نور آن، فضا را روشن نموده بود.
همراهان گفتند: تمام مقصود در این خیمه است و با آنها تا نزدیک چادر رفتم و همان جا توقف کردیم. یک نفر از ایشان برای اجازه گرفتن وارد شد و درباره آوردن من با حضرت صحبت کرد، به طوری که سخن مولایم را شنیدم؛ ولی ایشان را چون داخل چادر بودند، نمی دیدم حضرت فرمودند:
« ردّوه فانه رجل صابونیّ »
یعنی او را به جای خود برگردانید و دست رد به سینه اش بگذارید؛ تقاضای او را اجابت نکنید و در شمار ملازمان ما ندانید؛ زیرا او مردی است صابونی.
این جمله حضرت، اشاره به خطور ذهنی من در مورد صابون بود؛ یعنی هنوز دل را از وابستگیهای دنیوی خالی نکرده است تا محبت محبوب واقعی را در آن جای دهد و شایستگی همنشینی با دوستان خدا را ندارد
اگر من و شما بجای این بنده خدا بودیم
امام زمان راهمون میدادن؟؟!
اقا جان خودتان برایمان دعا کنید که از دلبستگی های دنیایی خودمان را رها کنیم…..
پسر جوان: سلام حاج آقا! ببخشید مزاحم شدم. میشه یه سؤال خاص بپرسم؟
حاج آقا: سلام عزیزم، بپرس.
پسر جوان: دوست دختر اشکال داره؟!
حاج آقا: نه خیلی هم خوبه. اگه دختر خوبی سراغ داری از دستش نده.
پسر جوان: حاج آقا جدی میگم، درست جواب بدید.
حاج آقا: منم جدی میگم اصلاً خدا جنس دختر و پسر رو برای هم جذاب آفریده که به هم علاقهمند بشن و از هم لذت ببرن.
پسر جوان: پس من با مجوز شما فردا میرم با یک دختر دوست میشم ها، ok؟!
حاج آقا: خیلی خوبه، اگه لازم شد خودمم کمکت میکنم.
پسر جوان: ایول حاج آقا ، دمتون گرم، اصلاً فکر نمیکردم اینقدر پایه باشین!
حاج آقا: حالا کجاشو دیدی! البته اگه میخوای با مجوز من بری، لطفاً همون جوری که من میگم اقدام کن.
پسر جوان: چشم حاج آقا ، خیلی با حالی!
حاج آقا: حالا کسی رو هم سراغ داری برای خودت؟
پسر جوان: راستش یک نفر هست که ازش خوشم اومده.
حاج آقا: به به مبارکه. پس زود باش که طرف از دست نره!
پسر جوان: چه کار کنم؟ خودتون گفتید همه اقدامات با هماهنگی شما باشه!
حاج آقا: تلفن بزن به خونه طرف و با مادرش یا پدرش قرار خواستگاری رو بذار، در مورد نوع و رنگ دسته گل خواستگاری هم میتونی از سلیقه خیلی خوب من استفاده کنی!
پسر جوان: حاج آقا سر کارمون گذاشتی؟! من فقط میخوام باهاش دوست بشم. نه عشقی در کاره و نه ازدواج. مثل یک دوست.
حاج آقا: یعنی چه جوری؟
پسر جوان: مثل همه دوستای دیگهام.
حاج آقا: پسرا؟
پسر جوان: بله.
حاج آقا: یعنی اصلاً جنسیّت در کار نیست؟
پسر جوان:نه باور کنید اصلاً نیست. فقط یک رابطه عاطفی و دوستانه است. برای مثلاً درد دل کردنو…
حاج آقا: باور میکنم البته در یک صورت.
پسر جوان: چی؟
حاج آقا: این دوست رو که فقط برای عواطف و دوستی میخوای و توجهی هم به جنسیتش نداری از بین پسرها گزینش کنی.
پسر جوان: آخه نمیشه که… .
حاج آقا: چرا نمیشه اتفاقاً چون پسر هستن بیشتر هم درکت میکنن.
پسر جوان: نه حاج آقا دختر خیلی عاطفیتره!
حاج آقا: پس جنسیت هم مهمه!
پسر جوان: یعنی میخواین بگین من قصدم شهوترانی با دختر مردمه؟
حاج آقا: نه عزیزم من چند ساله که میشناسمت و میدونم پسر پاکی هستی فقط میخواستم بدونی و بدونم که اون چیزی که تو میخوای فراتر از یک دوست معمولیه، چیزی میخوای که به خصوصیات زنانه و دخترانه مربوط میشه و توی پسرها پیداش نمیکنی و مطمئن هستم تمایلجنسی به معنای خاصش منظور تو نیست. درسته؟
پسر جوان: بله
حاج آقا: پس حالا از اوّل بپرس تا جواب بدم.
پسر جوان: دوستی با دختر بدون دید جنسی و شهوت اشکال داره؟
حاج آقا: جواب چه جوری میخوای؟ شرعی؟ عقلی؟ روانشناسانه؟ اجتماعی؟ و…
پسر جوان: یک جواب میخوام که قانع بشم، آخه خیلی از همکلاسیام دوست دختر دارن و به نظر میاد هیچ مشکلی ندارن و من احساس کمبود دارم. آخه من که نمیفهمم چند دقیقه در روز پیامک زدن و چند دقیقه صحبت با یک دختر چه مشکلی برای من میتونه ایجاد کنه؟
حاج آقا: نظر خودت چیه؟
پسر جوان: نمیدونم واقعا گیجم. از یک طرف خیلیها رو میبینم که اینجور رابطه رو دارن و هیچ مشکلی هم ندارن و از طرفی خیلیها هم که آدمهای باسوادی هستن و من قبولشون دارم با این کارها مخالفن. ولی واقعاً نمیتونم قبول کنم که خدا از لذت بردن من (که به هیچ کسی هم آسیب نمیزنه) ناراحت بشه.
حاج آقا: به نظرت کی میتونه حرف آخر رو بزنه؟
پسر جوان: شما بگید.
حاج آقا: اگه تو یک وسیله برقی گرون قیمت و حساس بخری، از کجا میفهمی که چهطور باید ازش استفاده کنی که آسیبی نبینه و بهترین کارآیی رو داشته باشه؟
پسر جوان: از کاتالوگش.
حاج آقا: کاتالوگش رو کی مینویسه؟
پسر جوان: کارخونه سازندهاش.
حاج آقا: وقتی تو اون جنس رو خریدی و پولش رو دادی، چه دلیلی داره که کارخونه تو رو امر و نهی کنه و از بعضی استفادهها منعت کنه و تو چرا باید به دفترچه راهنمایی که کارخونه نوشته عمل کنی؟
پسر جوان: سودش به خودم میرسه چون اگه به دفترچه عمل نکنم خودم زیان میکنم.
حاج آقا: قبول داری که دستورات سازنده هر وسیله در واقع دستور به تو نیست بلکه خبر دادن به تو از یک واقعیتهایی درباره وسیلهای هست که مالکش هستی؟
پسر جوان: بله کاملاً.
حاج آقا: پس ببین نظر سازندهات چیه. هر جا خدا میگه این کار واجبه یعنی برای اینکه جسم و روحت بهترین کارآیی و کمترین آسیب رو داشته باشه این کار ضروریه و اگه میگه این کار حرومه یعنی این کار باعث آسیب به جسم یا روحت میشه. وگرنه خدا نه فقط از لذت بردن انسان از جنس مخالفش ناراحت نمیشه بلکه همون جوری که گفتم، اصلاً مرد و زن رو برای هم جذاب آفریده که از هم لذت ببرن.
پسر جوان: پس به نظر شما هم این کار اشکال داره؟
حاج آقا: به نظر من، نه. به نظر سازنده من و تو.
پسر جوان: میشه بگین چه ضرری داره؟ آخه من که فقط یک رابطه عاطفی و دوستی میخوام!
حاج آقا: البته رابطهای که فقط با یک جنس مخالف حاصل میشه.
پسر جوان: اگه خدا این دوستی رو منع کرده پس به این نیاز من چه جوابی میده؟
حاج آقا: ازدواج.
پسر جوان: حالا کو تا ازدواج؟!
حاج آقا: بله قبوله که فاصله بلوغ جنسی تا ازدواج خیلی زیاده اما اگه میخوای از ازدواجت لذت کامل رو ببری باید این دوره محرومیت رو تحمل کنی. بعدشم مگه خدا گفت فاصله بندازید خودمون کردیم که رحمت بر خودمان باد…
پسر جوان: چه ربطی داره؟ این دوستی برای ارضای عواطفه و ازدواج برای ارضای خیلی چیزای دیگه. من تا زمانی که بتونم ازدواج کنم با یک نفر دوست هستم که آرامش داشته باشم.
حاج آقا: یعنی بعد از ازدواج آرامش نمیخوای؟
پسر جوان: چرا.
حاج آقا: از همسرت یا باز هم از یک دوست دیگه که کسی غیر از همسرت باشه؟
پسر جوان: نه دیگه، ما از اوناش نیستیم. اون موقع فقط همسر
حاج آقا: اصطلاح بیسکویت قبل از غذا رو شنیدی؟
پسر جوان: منظورتون چیه؟!
حاج آقا: یک روز مثلاً ساعت ۱۲ ظهر میری خونه و گرسنهای اما به دلایلی قراره ساعت یک غذا بخوری. اگه تا قبل از غذا بخوای یک کیک یا بیسکویت یا شیرینی یا… بخوری، مامانت چه عکسالعملی نشون میده؟
پسر جوان: میزنه توی سرم و میگه یک کم جلو اون شکمتو بگیری نمیمیری که! صبر کن یه ساعت دیگه غذا میارم.
حاج آقا: مامانت از گرسنگی تو لذت میبره یا از خوردن تو ناراحت میشه؟
پسر جوان: هیچکدوم. فقط میخواد اشتهام کم نشه و غذام رو با لذت و کامل بخورم.
حاج آقا: دوست دختر قبل از ازدواج هم حکم همون بیسکویت قبل از غذا رو داره! هر قدر ازش لذت ببری به همون مقدار از لذت ارتباطت با همسرت کم میشه حتی اگه این لذت بردن فقط در حد حرف زدن باشه. یا دست دادن یا… .
پسر جوان: تا حالا این جوری نگاش نکرده بودم.
حاج آقا: یک جمله هم بگم شاید خیالت راحتتر بشه. امیرالمومنین (علیه السلام) میفرمایند: برای هر کسی مقدار خاصی روزی مشخص شده (که البته راههایی برای افزایش اون هست) و اگه کسی بخواد از راه حرام به روزی بیشتری برسه، به همون مقدار از حلالش کم میشه. لذت هم یکی از روزیهای ماست اگه قراره تو در عمرت ۱۰۰ واحد لذت ببری، میتونی همهش رو از همسرت ببری و میتونی ۱۰ یا ۲۰ یا ۵۰ تاش رو از بیسکویت قبل از غذا ببری و بقیهاش رو با همسر آیندهات. به نظرت تو کدوم حالت زندگیت گرمتره؟
منبع:مجله اینتر نتی کهلیک