صفحات: << 1 2 3 4 5 ...6 ...7 8 9 10 11 12 >>
پاوه که بودیم حاج احمد صبح ها بعد از نماز مارو به ارتفاعات شهر می برد و توی برف و یخبندان باید از کوه بالا می رفتیم
حاج احمد همیشه روی پلی که کنار کوه بود با یک جعبه خرما می ایستاد و به بچه ها خسته نباشید می گفت و از اون ها پذیرایی می کرد
یک بار در حال برداشتن خرما بودم که گفتم مرسی برادر ..
گفت چی گفتی؟؟
منم فهمیدم چه اشتباهی کردم گفتم هیچی گفتم دست شما دردنکنه برادر
گفت گفتم چی گفتی؟؟
گفتم برادر گفتم ممنون
دوباره گفت نه اون اولی چی گفتی؟؟
من دیگه راه برگشت نداشتم گفتم،گفتم مرسی برادر
گفت:بخیز.
سینه خیز رفتن با اون شرایط برف و سرما و گِل واقعا کار سختی بود
اما چاره ای نبود باید اطاعت امر می کردم.
بیست متری که رفتم دیگه نتونستم ادامه بدم
روی زمین ولو شدم و گفتم نمی تونم والله نمی تونم
حاج احمد ضربه ای به من زد که نفهمیدم از کجا خوردم
ظهر دوباره همدیگرو دیدیم گفتم حاج آقا اون چه کاری بود با ما کردی؟؟ مگر من چه گفتم!!
گفت:ما یک رژیم طاغوت با فرهنگش رو از کشور بیرون کردیم .ما خودمون فرهنگ داریم ،زبان داریم شما نباید نشخوار کننده ی کلمات فرانسوی و اجابت باشید.به جای این حرف ها بگو خدا پدرتو بیامرزه.
داشتمجدولحلمےکردم، یکجاگیرکردم “حَلّٰالمشکلاتاست؛ سہحرفی”
پدرمگفت: معلومہ، «پول»
گفتم: نه،جوردرنمیاد
مادرمگفت: پسبنویس «طلا»
گفتم: نہ،بازمنمیشہ . .
تازهعروس مجلسگفت: «عشق»
گفتم : اینمنمیشہ
دامادمونگفت: «وام»
گفتم : نہ .
داداشمکہتازهازسربازیآمدهگفت: «کار»
گفتم : نُچ
مادربزرگمگفت: ننه،بنویس«عُمْر»
گفتم: نه، نمیخوره
هرکسےدرمانِدردِخودشرامیگفت،
یقینداشتمدرجواباینسؤال،
▪️پابرهنهمیگوید «کفش»
▪️نابینامیگوید «نور»
▪️ناشنوامیگوید «صدا»
▪️لالمیگوید «حرف»
▪️و . . .
اماهیچکدامجوابکاملےنبود !
جواب«فَرَج»بودوماهنوزباورماننشده:
تانیاییگِرهازکارِبشروانشود…
(پیامبر(ص) فرمود: خَیرُکم، خیرُکم لأَهْلِهِ وَ أَنَا خَیرُکم لأَهْلَی»؛
بهترین شما کسی است که بهترین شما در رابطهاش با خانوادهاش باشد، و من بهترین شما در رابطه با خانوادهام هستم.)
هر کاری که میتوانی بکن، پول خرج همسرت کن، به او محبت کن، تا با هم یگانه شوید.
زن و مرد باید به همدیگر خوشبین باشند و هر کدام عیب را از خود بدانند، و به دیگری نسبت ندهند. اصلاً عیب دیدن کار خوبی نیست. وقتی میخواهید از منزل خارج شوید اهل خانه را خشنود کنید و بیرون بیایید وقتی هم خواستید وارد خانه شوید بیرون در استغفار کنید و صلوات بفرستید
و هر ناراحتی که داری بیرون بگذارید و با روی خوش داخل شوید تا اهل خانه هم با روی خوش به استقبال شما بیایند. کمال زن و مرد در این است.
[ حاج اسماعیل دولابی، مصباح الهدی ]
در حوزه علمیه
ایشان از دوره دبیرستان، خواندن «جامع المقدمات» و صرف و نحو را آغاز کرده بود. سپس از مدرسه جدید وارد حوزه علمیه شد و نزد پدر و دیگر اساتید وقت ادبیات و مقدمات را خواند.
درباره انگیزه ورود به حوزه علمیه و انتخاب راه روحانیت می گویند: «عامل و موجب اصلی در انتخاب این راه نورانی روحانیت پدرم بودند و مادرم نیز علاقه مند و مشوّق بودند».
ایشان کتب ادبی ار قبیل «جامع المقدمات»، «سیوطی»، «مغنی» را نزد مدرّسان مدرسه «سلیمان خان» و «نوّاب» خواند و پدرش نیز بر درس فرزندانش نظارت می کرد. کتاب «معالم» را نیز در همان دوره خواند.
سپس «شرایع الاسلام» و «شرح لمعه» را در محضر پدرش و مقداری را نزد مرحوم «آقا میرزا مدرس یزدی» و رسائل و مکاسب را در حضور مرحوم حاج شیخ هاشم قزوینی و بقیه دروس سطح فقه و اصول را نزد پدرش خواند و دوره مقدمات و سطح را بطور کم سابقه و شگفت انگیزی در پنچ سال و نیم به اتمام رساند.
پدرش مرحوم سید جواد در تمام این مراحل نقش مهّمی در پیشرفت این فرزند برومند داشت. رهبر بزرگوار انقلاب، در زمینه منطق و فلسفه، کتاب منظومه سبزوار را ابتدا از «مرحوم آیت الله میرزا جواد آقا تهرانی» و بعدها نزد مرحوم «شیخ رضا ایسی» خواندند.
در حوزه علمیه نجف اشرف
آیت الله خامنه ای که از هیجده سالگی در مشهد درس خارج فقه و اصول را نزد مرجع بزرگ مرحوم آیت الله العظمی میلانی شروع کرده بودند. در سال ۱۳۳۶ به قصد زیارت عتبات عالیات، عازم نجف اشرف شدند و با مشاهده و شرکت در درسهای خارج مجتهدان بزرگ حوزه نجف از جمله مرحوم سید محسن حکیم، سید محمود شاهرودی، میرزا باقر زنجانی، سید یحیی یزدی، و میرزا حسن بجنوردی، اوضاع درس و تدریس و تحقیق آن حوزه علمیه را پسندیدند و ایشان را از قصد خود آگاه ساختند. ولی پدر موافقت نکرد. پس از مدّ تی ایشان به مشهد باز گشتند.
در حوزه علمیه قم
آیت الله خامنهای از سال ۱۳۳۷ تا ۱۳۴۳ در حوزه علمیه قم به تحصیلات عالی در فقه و اصول و فلسفه، مشغول شدند و از محضر بزرگان چون مرحوم آیت الله العظمی بروجردی، امام خمینی، شیخ مرتضی حائری یزدی وعلـّامه طباطبائی استفاده کردند.
در سال ۱۳۴۳، از مکاتباتی که رهبر انقلاب با پدرشان داشتند، متوجّه شدند که یک چشم پدر به علت «آب مروارید» نابینا شده است، بسیار غمگین شدند و بین ماندن در قم و ادامه تحصیل در حوزه عظیم آن و رفتن به مشهد و مواظبت از پدر در تردید ماندند.
آیت الله خامنه ای به این نتیجـه رسیدند که به خاطر خدا از قــم به مشهد هجرت کنند واز پدرشان مواظبت نمایند. ایشان در این مـورد می گویند: «به مشهد رفتم و خدای متعال توفیقات زیادی به ما داد. به هر حال به دنبال کار و وظیفه خود رفتم. اگر بنده در زندگی توفیقی داشتم، اعتقادم این است که ناشی از همان بّری «نیکی» است که به پدر، بلکه به پدر و مادر انجام داده ام».
آیت الله خامنه ای بر سر این دو راهی، راه درست را انتخاب کردند. بعضی از اساتید و آشنایان افسوس می خوردند که چرا ایشان به این زودی حوزه علمیه قم را ترک کردند، اگر می ماندند در آینده چنین و چنان می شدند!… امّا آینده نشان داد که انتخاب ایشان درست بوده و دست تقدیر الهی برای ایشان سر نوشتی دیگر و بهتر و والاتر از محاسبات آنان، رقم زده بود.
آیا کسی تصّور میکرد که در آن روز جوان عالم پراستعداد ۲۵ ساله، که برای رضای خداوند و خدمت به پدر و مادرش از قم به مشهد می رفت، ۲۵ سال بعد، به مقام والای ولایت امر مسلمین خواهد رسید؟! ایشان در مشهد از ادامه درس دست برنداشتند و جز ایام تعطیل یا مبازره و زندان و مسافرت، به طور رسمی تحصیلات فقهی و اصول خود را تا سال ۱۳۴۷ در محضر اساتید بزرگ حوزه مشهد بویژه آیت الله میلانی ادامه دادند.
همچنین ازسال ۱۳۴۳ که در مشهد ماندگار شدند در کنار تحصیل و مراقبت از پدر پیر و بیمار، به تدریس کتب فقه و اصول و معارف دینی به طلـّاب جوان و دانشجویان نیز می پرداختند.
رهبر عالیقدر حضرت آیتالله سید علی خامنهای فرزند مرحوم حجت الاسلام والمسلمین حاج سید جواد حسینی خامنهای، ۲۴ تیرماه ۱۳۱۸ برابر با ۲۸ صفر ۱۳۵۸ قمری در مشهد مقدس چشم به دنیا گشود
ایشان دومین پسر خانواده هستند. زندگی سید جواد خامنهای مانند بیشتر روحانیون و مدرسّان علوم دینی، بسیار ساده بود. همسر و فرزندانش نیز معنای عمیق قناعت و ساده زیستی را از او یاد گرفته بودند و با آن خو داشتند.
رهبر بزرگوار در ضمن بیان نخستین خاطره های زندگی خود از وضع و حال زندگی خانواده شان چنین می گویند: «پدرم روحانی معروفی بود، امّا خیلی پارسا و گوشه گیر… زندگی ما به سختی می گذشت. من یادم هست شب هایی اتفاق می افتاد که در منزل ما شام نبود! مادرم با زحمت برای ما شام تهیّه می کرد و… آن شام هم نان و کشمش بود.
امّا خانهای را که خانواده سیّد جواد در آن زندگی میکردند، رهبر انقلاب چنین توصیف میکنند: «منزل پدری من که در آن متولد شده ام، تا چهارـ پنج سالگی من، یک خانه ۶۰ ـ ۷۰ متری در محّله فقیر نشین مشهد بود که فقط یک اتاق داشت و یک زیر زمین تاریک و خفهای! هنگامی که برای پدرم میهمان میآمد (و معمولاً پدر بنا بر این که روحانی و محل مراجعه مردم بود، میهمان داشت) همه ما باید به زیر زمین میرفتیم تا مهمان برود. بعد عدّهای که به پدر ارادتی داشتند، زمین کوچکی را کنار این منزل خریده به آن اضافه کردند و ما دارای سه اتاق شدیم.»
رهبرانقلاب از دوران کودکی در خانوادهای فقیر امّا روحانی و روحانی پرور و پاک و صمیمی، اینگونه پرورش یافت و از چهار سالگی به همراه برادر بزرگش سید محمد به مکتب سپرده شد تا الفبا و قرآن را یاد بگیرند. سپس، دو برادر را در مدرسه تازه تأسیس اسلامی «دارالتعّلیم دیانتی» ثبت نام کردند و این دو دوران تحصیل ابتدایی را در آن مدرسه گذراندند.