صفحات: 1 2 3 4 5 6 ...7 ... 9 ...11 12

1396/08/26

  10:58:00 ب.ظ, توسط عبد المهدی  
موضوعات: مذهبی

طنز حجاب

طنز حجاب !!!

 

روزی دختر شیخ یک تبلت غوغل نکسوس بخرید و بر شیخ عرضه نمود.

شیخ بگفت: این تبلت که خریدی اولین کار چه کردی؟

عرض نمود: یا شیخ بر صفحه اش برچسب زدم و دور آن کاوری بس محکم قرار دادم.

شیخ فرمود: عایا کسی تورا به این کار مجبور کرد؟

- خیر

فرمود: عایا تو به شرکت غوغل توهین کردی که چنین کاور بر آن نهادی؟

- خیر.اتفاقا خود غوغل که آن.را.ساخته توصیه نماید که بر آن کاور نهیم.

- عایا چون این تبلت چیپ و درپیت است کاورش کردی؟

- خیر. بلکه چون ارزشمند است و کلی تکنولوژی صرف آن شده چنین کردم.

- عایا کاور از جمال تبلت نکاهد و به وزنش نیفزاید؟

- باکی نیست. به دوامش نیز بیفزاید.

شیخ صیحه ای بزد و فرمود: پس بدان که آنکه مرا و ترا.ساخته مارا به عفاف توصیه نموده است که عفاف ضمانت ماندگاریست..

 منبع : هم میهن

  10:28:00 ب.ظ, توسط عبد المهدی  
موضوعات: مذهبی

رابطه امام زمان و چادر !!؟

رابطه امام زمان وچادر !!!؟

 

بهش گفتم: امام زمان (عج) رو دوست داری؟

گفت: آره! خیلی دوسش دارم.

گفتم: امام زمان(عج) حجاب رو دوست داره یا نه؟

گفت: آره!

گفتم : پس چرا کاری که آقا دوست داره انجام نمیدی؟

گفت: خب چیزه!…. ولی دوست داشتن امام زمان (عج) به ظاهر نیست، به دله…

گفتم : از اینکه میگن به ظاهر نیست، به دله بدم میاد.

گفت: چرا؟!

براش یه مثال زدم:

گفتم: فرض کن یه نفر بهت خبر بده که شوهرت با یه دختر خانوم دوست شده و الان توی یه رستوران داره باهاش شام می خوره. تو هم سراسیمه میری و می بینی بله!!!! آقا نشسته و داره به دختره دل میده و قلوه می گیره. عصبانی میشی و بهش میگی: ای نامرد! بهم خیانت کردی؟ بعد شوهرت بلند میشه و بهت میگه : عزیزم! من فقط تو رو دوست دارم. بعد تو بهش میگی: اگه منو دوست داری این دختره کیه؟ چرا باهاش دوست شدی؟ چرا آوردیش رستوران؟ اونم بر می گرده میگه: عزیزم  ظاهر رو نبین! مهم دلمه! دوست داشتن به دله…

دیدم حالتش عوض شده.

بهش گفتم: تو این لحظه به شوهرت نمیگی: مرده شور دلت رو ببرن؟ تو نشستی با یه دختره عشقبازی می کنی بعد میگی من تو دلم تو رو دوست دارم ..!؟ حرف شوهرت رو باور می کنی؟

گفت: معلومه که نه! دارم می بینم که خیانت می کنه ، چطور باور کنم؟ معلومه که دروغ میگه. گفتم: پس حجابت… . اشک تو چشاش جمع شده بود. روسری اش رو کشید جلو… با صدای لرزونش گفت: من جونم رو فدای امام زمانم می کنم، حجاب که قابلش رو نداره..

 از فردا دیدم با چادر اومده…

گفتم: با یه مانتو مناسب هم میشد حجاب رو رعایت کرد!

خندید و گفت: می دونم ! ولی امام زمانم چــــــادر رو بیشتر دوست داره.

می گفت: احساس می کنم آقا داره بهم لبخنــــــــــد می زنه.

 

منبع: سایت هم میهن

1395/10/22

  03:52:00 ب.ظ, توسط عبد المهدی  
موضوعات: حرف دل

دلنوشته ای از اعماق دل..!!

سلام آقا جان..

سلام بر شما ای مولای غریبم..

مدتی است دلم گرفته ومی خواهم با شما حرف بزنم اما مانده بودم از کجا شروع کنم و اصلا از چه بگویم؟

آقای من مدتیست وقتی قدم کجی برمی دارم و گناهی مرتکب می شوم یا گناهی از کسی می بینم صورتم درد می گیرد!!!

می دانید چرا؟؟؟

آخر شنیدهام گناه ما شیعیان سیلی است به صورت شما .. >_<

آقا مدتیست فکر می کنم نکند بیشتر از آن که به ظهورتان کمک کنم به عقب افتادنش کمک کرده ام ؟؟!

مولای من مدتیست به این فکر می کنم که چرا دیگران فکر نمی کنند؟؟!!چرا به غصه های شما،به غربتتان و …فکر نمی کنند؟؟چرا برای ظهورتان کاری نمی کنند؟؟نه شاید بهتر است بگویم نمی کنیم…

مدتیست که به تفکر هایم ،به تفکر هایمان فکر می کنم..چقدر به فکر مادیاتیم؟!چقدر تفکرات و آرزو هایمان بچه گانه و پوچ و بی ارزش است ؟!آقا جان شرم دارم که بگویم ولی شما در تفکرات  وآرزو های ما جایی ندارید.. >_<

آقا مدتیست با خودم حساب و کتاب می کنم که آیا انقدر که شما برای من دعا می کنید و به یادم هستید من هم هستم؟؟

مدتیست به حال خودم خون گریه می کنم.!!! :

وقتی حتی در نماز هم دروغ می گویم!!آنجا که به خدا می گویم تنها تو رت می پرستم و تنها از تو یاری می جویم..!!

وقتی مسلم شما را تنها گذاشته ام و باز ظهور شما را طلب می کنم..!

وقتی به مرگ فکر می کنم و به اینکه هنوز شمارا،امام زمانم را،نشناخته ام و بنا بر سخن امام علی (علیه السلام)به مرگ جاهلی خواهم مرد..

وقتی

وقتی...

آقا جان دروغ نگفته ام اگر بگویم حتی خدا هم غریب است..!حد اقل در میان آنها که من دیده ام این گونه است…

آقا بخدا دیده ام بعضی برای رفع تکلیف آنهم با بی حوصلگی و در آخر وقت نمازهایشان را می خوانند..

آقا بخدا دیده ام در نماز هایشان حواسشان به همه جا هست جز او..

آقا بخدا فقط تا جایی که به نفع دنیایشان باشد به حرف خدا عمل می کنند..

آقابخدا قرآن را،سخن ربّشان رافقط در قبرستان می خوانند..

آقا بخدا...

آقا می دانم که همه را می دانید و به خاطر تک تکش غصه که نه ،خون دل می خورید اما چه کنم دلم گرفته از خودم از مردم از همه چیز..

آقا دلم ترک گناه می خواهد..!  دلم ظهور می خواهد..!

آقاجان می دانم که تا بحال هم برایم دعا می می کردید اما به جان مادر پهلو شکسته تان بیش از پیش برایم دعا کنید..

دعا کنید به راه بیایم  وکمک کنم تا ظهورتان هرچه زود تر محقق شود…

نوشته شده توسط عبدالمهدی

1395/10/22

1395/10/10

  10:48:00 ب.ظ, توسط عبد المهدی  
موضوعات: خاطرات شهید محمد رضا دهقان امیری

معرفی اجمالی شهید محمد رضا دهقان امیری

    شهید محمد رضا دهقان امیری 



    26فروردین ماه سال 1374 در تهران دیده به جهان گشود. محمد رضا از نسل چهارم فرزندان حضرت روح الله (ره) بود که برای دفاع از حرم حضرت زینب(س)هجرت کرده و به شهادت رسید.

    محمد رضا دانش آموخته دبیرستان علوم و معارف اسلامی امام صادق (ع) و دانشجوی سال سوم فقه و حقوق اسلامی در مدرسه عالی شهید مطهری بود. از صفات بارز اخلاقی محمدرضا می‌توان به خوش خلقی و خلوص نیت در انجام وظایف دینی و امور خیر اشاره کرد.

    وی در تاریخ 21 آبان ماه سال 1394 با عنوان بسیجی تکاور راهی سوریه شد و همزمان با آخرین روزهای ماه محرم الحرام در نبرد با تروریست‌های تکفیری در حومه حلب طی عملیات محرم خلعت شهادت پوشید و (بنا بر وصیت خودش ) در تاریخ 25 آبان، در امامزاده علی اکبر چیذر به خاک سپرده شد.

 

  10:09:00 ب.ظ, توسط عبد المهدی  
موضوعات: خاطرات شهید محمد رضا دهقان امیری

وصیت می کرد اما من جدی نگرفتم!..

 

     «مراسم هیئت که تمام شد به سمت حیاط امامزاده رفتیم، شور و اشتیاق عجیبی داشت و تأکید می کرد که به حرفش گوش بدهم. با انگشت اشاره کرد و گفت که وقتی شهید شدم مرا آنجا دفن کنید. من که باورم نمی شد، حرفش را جدی نگرفتم. نمی دانستم که آن لحظه شنونده وصیت پسرم هستم وروزی شاهد دفنش در آن مکان خواهم شد..»

(بهنقل از مادر شهید)



1 2 3 4 5 6 ...7 ... 9 ...11 12