آذر 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
جهت خشنودی و تعجیل در فرج مولایمان صاحب الزمان صلوات.^_^

جستجو

موضوع: "شهیدانه"

صفحات: 1 2

1401/06/02

  03:05:00 ب.ظ, توسط عبد المهدی  
موضوعات: شهیدانه

شهیدانه

 

میگفت:قبل‌ازشوخے
نیتِ‌تقرب‌ڪن‌وتودلت‌بگو:
دل‌یہ‌مؤمن‌ُشادمیڪنم،قربة‌الےالله
این‌شوخیاتم‌میشہ‌عبادت..(:??

شھید‌حسین‌معزغلامے♥️!

………………………………….

می گفت:
اگر خانم ها حریم رابطه با
نامحرم را حفظ کنند،خواهید
دید که چقدر آرامش خانواده
بیشتر می شود.
صدای بلند در پیش نامحرم
مقدمه آلودگی و گناه را فراهم
می کند. اگر حریم ها رعایت
شود، نامحرم جرات ندارد
کاری انجام دهد.

*شهید ابراهیم هادی*

???????????????

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
ازَش‌پُـرسیدَم‌؛
این‌‌هَمہ‌بِہ‌فقـیران‌کمک‌میکُنۍ‌چیزۍ‌بَراۍ
خودت‌بـٰاقۍ‌می‌مـٰانَد؟!
خیلۍ‌آرام‌گُفـت؛
مَن‌کـٰارِه‌اۍ‌نیستَـم‌مَن‌فَقط‌‌وَسیلہ‌هَستـم
روزۍ‌دَھَنده‌خُداسـت:))♥️..

#شَھید‌اِبـراھیم‌ھـٰادۍ?!’
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌˼‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

1400/11/10

  07:19:00 ق.ظ, توسط عبد المهدی  
موضوعات: شهیدانه

نگو مرسی!

پاوه که بودیم حاج احمد صبح ها بعد از نماز مارو به ارتفاعات شهر می برد و توی برف و یخبندان باید از کوه بالا می رفتیم
حاج احمد همیشه روی پلی که کنار کوه بود با یک جعبه خرما می ایستاد و به بچه ها خسته نباشید می گفت و از اون ها پذیرایی می کرد
یک بار در حال برداشتن خرما بودم که گفتم مرسی برادر ..
گفت چی گفتی؟؟
منم فهمیدم چه اشتباهی کردم گفتم هیچی گفتم دست شما دردنکنه برادر
گفت گفتم چی گفتی؟؟
گفتم برادر گفتم ممنون
دوباره گفت نه اون اولی چی گفتی؟؟
من دیگه راه برگشت نداشتم گفتم،گفتم مرسی برادر
گفت:بخیز.
سینه خیز رفتن با اون شرایط برف و سرما و گِل واقعا کار سختی بود
اما چاره ای نبود باید اطاعت امر می کردم.
بیست متری که رفتم دیگه نتونستم ادامه بدم


روی زمین ولو شدم و گفتم نمی تونم والله نمی تونم
حاج احمد ضربه ای به من زد که نفهمیدم از کجا خوردم
ظهر دوباره همدیگرو دیدیم گفتم حاج آقا اون چه کاری بود با ما کردی؟؟ مگر من چه گفتم!!
گفت:ما یک رژیم طاغوت با فرهنگش رو از کشور بیرون کردیم .ما خودمون فرهنگ داریم ،زبان داریم شما نباید نشخوار کننده ی کلمات فرانسوی و اجابت باشید.به جای این حرف ها بگو خدا پدرتو بیامرزه.

1399/11/09

  08:11:00 ق.ظ, توسط عبد المهدی  
موضوعات: شهیدانه

شهید عطری!

 

بعد از خوندن هردو رکعت نماز شب،
میخوابید و بیدار میشد
تا دو رکعت دیگه بخونه
ازش پرسیدن چرا؟
میگفت:
نفس رو باید رنج داد تا پاک بشه…
#شهید_پلارک

معرفی شهید:

نام اصلی این شهید بزرگوار «منوچهر پلارک» است که نزد بیشتر افراد به «سید احمد پلارک» شهرت دارد. وی در 7 اردیبهشت 1344 دیده به جهان گشود و اصالتی تبریزی داشت.

شهید سید احمد پلارک در زمان جنگ در یکی از پایگاه های شلمچه، به عنوان یک سرباز معمولی همیشه مشغول نظافت توالت های آن پایگاه بود، به طوری که بوی بدی بدن او را فرا می گرفت. تا اینکه در سال 66 در یک حمله هوایی هنگامی که او به مانند سایر روزها در حال نظافت بود، موشکی به آنجا برخورد کرده و او شهید و در زیر آوار مدفون می شود. پس از این اتفاق هنگامی که امدادگران در حال جمع آوری زخمی ها و شهیدان بودند، متوجه بوی شدید گلاب از زیر آوار می شوند، پس آوار را کنار زده و با پیکر پاک این شهید که غرق در بوی گلاب بود؛ مواجه می شوند.

پیکر پاک شهید پلارک در بهشت زهرای تهران (قطعه 26، ردیف 32، شماره 22) به خاک سپرده شده است، اما نکته قابل توجه درباره این شهید که آن را از سایر شهدا متمایز می کند، بوی گلابی ست که از مزار مطهرش به مشام می رسد. همچنین سنگ قبر این شهید همواره نمناک بوده، به طوری که اگر سنگ قبر وی را خشک کنیم، از سمت دیگر خیس شده و از گلاب سرشار خواهد شد. به همین دلیل او را «شهید عطریِ قطعه 26» لقب داده اند

(منبع:yjc.ir)

  07:52:00 ق.ظ, توسط عبد المهدی  
موضوعات: شهیدانه

شهید مسعود احمدیان


#خاطرات‌شهدا 

 -محمد پاشو!..پاشو چقدر مے خوابی!؟

-چته نصفه شبی؟بذار بخوابم..

-پاشو،من دارم نماز شب میخونم ڪسے نیست نگام ڪنه!!wink

یا مثلا میگفت:«پاشو جون من، اسم سه چهار نفر مومن رو بگو تو قنوت نماز شبم ڪم آوردم!laughing

“شهید مسعود احمدیان” هرشب به ترفندے بیدارمان میڪرد براے نماز شب..عادت ڪرده بودیم!



1399/11/07

  10:49:00 ق.ظ, توسط عبد المهدی  
موضوعات: شهیدانه

خاطره شهید محمد خانی

ناراحت بود …
بهش گفتم محمدحسین چرا ناراحتی؟!
گفت: خیلی جامعه خراب شده،
آدم به گناه می افته!
رفیقش گفت:
خدا توبه رو برای همین گذاشته
و گفته که من گناهاتون رو می‌بخشم.
محمدحسین قانع نشد و گفت :
«وقتی یه قطره جوهر می‌افته روی آینه،
شاید دستمال برداری و قطره رو پاک کنی
ولی آینه کدر میشه…»

#حاج_عمار
#پاسدار_مدافع_حرم
#شهید‌_محمدحسین‌_محمدخانی

1 2

 
مداحی های محرم