آذر 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
جهت خشنودی و تعجیل در فرج مولایمان صاحب الزمان صلوات.^_^

جستجو

صفحات: 1 2 4 ...6 ...7 8 9 10 11 12

1399/11/07

  10:49:00 ق.ظ, توسط عبد المهدی  
موضوعات: شهیدانه

خاطره شهید محمد خانی

ناراحت بود …
بهش گفتم محمدحسین چرا ناراحتی؟!
گفت: خیلی جامعه خراب شده،
آدم به گناه می افته!
رفیقش گفت:
خدا توبه رو برای همین گذاشته
و گفته که من گناهاتون رو می‌بخشم.
محمدحسین قانع نشد و گفت :
«وقتی یه قطره جوهر می‌افته روی آینه،
شاید دستمال برداری و قطره رو پاک کنی
ولی آینه کدر میشه…»

#حاج_عمار
#پاسدار_مدافع_حرم
#شهید‌_محمدحسین‌_محمدخانی

  10:43:00 ق.ظ, توسط عبد المهدی  
موضوعات: همسرانه

طنز

 

شوهر : خانوم ! غذا آمادس ؟
همسر : هنوز نه باید یه کمی صبر کنی !
شوهر : پس من میرم بیرون یه چیزی میخورم و برمیگردم !
همسر : لطفا فقط ۵ دقیقه صبر کن !
شوهر : یعنی غذا ۵ دقیق دیگه آمادس ؟!

همسر : نه دیگه ! من ۵ دقیقه دیگه آماده میشم بریم بیرون !

.

شخصی در مراسم تدفین سومین همسر یکی از دوستانش حضور یافت.

وقتی که به خانه برگشت ناراحت بود، زنش علتش رو پرسید.
 گفت: چرا متاثر نباشم، رفیقم تا کنون ۳بار مرا در چنین مراسمی دعوت کرده ولی من هنوز نتوانسته ام یک بار از او چنین دعوتی به عمل آورم!

 

1399/09/28

  09:49:00 ب.ظ, توسط عبد المهدی  
موضوعات: مذهبی

گرگ و لک لک

گرگی استخوانی در گلویش گیر کرده بود، بدنبال کسی می گشت که آن را در آورد، تا به لک لک رسید و از او درخواست کرد تا او را نجات دهد و در مقابل، گرگ مزدی به لک لک بدهد.

لک لک منقارش را داخل دهان گرگ کرد
و استخوان را درآورد و طلب پاداش کرد.
گرگ به او گفت همین که سرت را سالم
از دهانم بیرون آوردی برات کافی است…!

وقتی به فرد نالایقی خدمت می کنی
تنها انتظارت این باشد که گزندی از او نبینی…!

  09:18:00 ب.ظ, توسط عبد المهدی  
موضوعات: همسرانه

یه نصیحت مادرانه

وقتی عقد کردم مامانم گفت: «می‌خوام نصیحتت کنم، نصیحتی که روز عروسیم بابابزرگ بهم کرد.»

مامان اومد کنارم نشست، موهامو ناز کرد و دستمو گرفت. گفت: «دخترم اون وقت‌ها شرم و حیا تو خانواده‌ها خیلی زیاد بود، بابام روش نشد مستقیم و بی‌پرده بهم بگه. فقط گفت هر چی هم که شد، وقت خواب بذار حداقل دستت بخوره به دست شوهرت، با قهر نخواب!»

و ادامه داد: «عزیزم! زندگی راحتی و سختی داره، بالا و پایین داره. گاهی زن و شوهر از هم دلخور میشن. اما یه زن زرنگ که عاشق زندگیش باشه هیچ وقت قهر نمی‌کنه، دلخوریش رو نشون میده، اما خودشو دریغ نمی‌کنه.»

بابابزرگ روش نشد واضح بهم بگه، اما من بهت میگم «هرچی هم که شد، شب وقت خواب همسرت رو بغل کن، ببوسش. بگو ازش دلخوری. اما قهر نکن. قهر مثل سمه؛ قهر عادت میشه؛ حرمت‌ها رو میشکونه و دل‌ها رو از هم دور می‌کنه.»

1399/09/19

  02:25:00 ب.ظ, توسط عبد المهدی  
موضوعات: داستانک

بافت عروسک به جای دعوا

 

 #فروش_عصبانیت‌ها

 زن وشوهری بیش از ۶۰ سال بایکدیگر زندگی مشترک داشتند. یک جعبه کفش در بالای کمد پیرزن بود که از شوهرش خواسته بود هرگز آن را باز نکند و در مورد آن هم چیزی نپرسد. یک روز پیرزن به بستر بیماری افتاد و پزشکان از او قطع امید کردند. پیرمرد با اجازه‌ی همسرش جعبه کفش را آورد. وقتی پیرمرد در جعبه را باز کرد دو عروسک بافتنی و مقداری پول به مبلغ ۵۰۰ هزار تومان دید. پیرمرد گفت اینها چیست؟ پیرزن گفت: اوّل زندگی، مادربزرگم به من گفت که راز خوشبختی شما این است که هیچ وقت مشاجره نکنید و هر وقت از دست شوهرت عصبانی شدی ساکت بمان و یک عروسک بباف. پیرمرد به شدت تحت تاثیر قرار گرفت و سعی کرد اشکهایش سرازیر نشود فقط دو عروسک در جعبه بود پس همسرش فقط دوبار در طول زندگی مشترکشان از دست او رنجیده بود و از این بابت شادمان شد. سپس پرسید: این همه پول چطور؟ پس اینها از کجا آمده؟ پیرزن در پاسخ گفت: آه عزیزم این پولی است که از فروش عروسک‌ها به دست آورده‌ام.


1 2 4 ...6 ...7 8 9 10 11 12

 
مداحی های محرم